در مورد زبان قديم اجداد عزيز و سرزمين زرخيز ما آذربايجان خيليها از معده شريف و عقل ضعيف ،اباطيل و اراجيف سخیف و بيسر و تهی قار و قوری فرمودهاند که بويژه از زمان« رضاخان پالاني» الملقب به «پهلوي اول»! این هارت و پورت ها «مد روز» گرديده كه زبان ما را «آذري» بنامند و اگر اهالي نعوذ بالله خود را «ترك» بدانند گاه باشد که ایشان به روي مبارك نياورد ودايم همچون اوراد و ادعيه خوانان «دیوار نُدبه» فکر وذکر شان این باشد كه انشاءالله آذربایجانی ها «آذري» هستند و با آن خود را دلخوش نمایند!! و گاه نیز براي كساني كه زير بار جعل و جهل و قيل و قال نروند دوسيههايی با انگ های «پان تركيستي» و «تجزيه طلبي» از مقامات از برای ایشان مطالبه فرمایند تا باب تفاهم و تعقل را تعطيل و باب تصادم و تخاصم را به روي ابناي وطن باز نمايند!
اما اينكه «آذري» چيست و چه تعريفي دارد؟ عقلاي «رضاخان پالاني»، لالماني گرفته و تنها جناب «دكتر منوچهر مرتضوي» نويسندة كتاب نا مستطاب «زبان ديرين آذربايجان» حاضر شده که به اصطلاح جوابگو باشد. لازم به ذکر است که جناب ایشان در زمان شاه ملعون و معدوم و «تون به تون » شدۀ «پهلوي دوم»!! «رياست دانشگاه تبريز» را بعهده داشته و خود از «تات و تالش های اردبيل» بود كه از صدقۀ سر زبان تركي آذربايجاني چه استفاده ها که نکرد. به هر حال ایشان در كتاب ناشريف خويش مينويسند:
»آذري نام عمومي و عنوان كلي براي لهجههاي گوناگون رايج در آذربايجان است كه گاهي در مفهوم عام فهلوي و گاهي در مفهوم خاص مثلاً تبريزي، زنجاني، اردبيلي، مراغي، ارموي و غيره استعمال ميشود»(۱)
مشاراليه باز به عنوان «رئيس دانشگاه» ـ كه لابد صد البته حكماً از ساير استادان دانشگاههاي پادشاهي بالطبع زياد ميدانند در توضيح «آذري» مورد اشاره، چنين افاضة كلام ميفرمايند كه:
«ما ميگوييم بدون ترديد آذري همان فهلوي است يعني آذري در واقع فهلويِ در آذربايجان ميباشد» (2)
حال! براي حالي كردن مطلب به «اتراك با ادراك»! مجبورم نقل قولهاي عرض و عرضه شده از زبان «رئيس دانشگاه شاه» را چنين جمع وجور و بستهبندي فرمايم كه مشاراليه معتقدند زبان قديم آذربايجان، « آذري» است و «آذری» نیز همان« زبان فهلوي» است!! يعني رئيس دانشگاه شاه ملعون مغالطه فرموده و يك «مجعول» را با يك «مجهول» به نظر خود توضيح دادهاند.پس از این توضیحات رئیس محترم شاهنشاهی برای «فاطی »، هم «تومانی» اولمادی.
اما اين نظر مبارك رئيس دانشگاه شاه بود، حال ببينيم نظر يك نويسندة «ساواكي شاه» بنام «غلامرضا انصاف پور» در مورد زبان اجداد عزيز ما آذربايجانيها چيست؟ مشاراليه نيز در كتاب «غير مستطاب» خويش بنام «تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان» همان افاضات و افادات و اشارات جناب رئيس را جلغور و بلغور فرموده و با مزين كردن به سندي از قول «ابن نديم» صحاف، معتقدند كه شخصي بنام «ابن مقفع» فرمودهاند كه «زبان فارسي» به دو شاخه تقسيم ميشود يكي «الفهلويه»(فهلوي) و ديگري «الدريه»(دري) و از قضاي روزگار« زبان مردم آذربايجان» نيز خداخواهي «فهلوي» و «زبان اهل مداين»، «دري» بوده است!!(۳)
پس تا اينجا «اتراك با ادراك» متوجه شدند كه زبان اجداد عزيز و شريف ما آذربايجانيان كه اينجانبان از روي تمايلات ساديستي و مازوخيستي، خود و اجدادمان را «ترك» ميناميم ترك نبودند بلكه «فهلوي زبان» بودند كه آن نيز از زير شاخههاي زبان فارسي است، اما نه زبان فارسي دري چون «فارسي دري» زبان مردم «مداين» يا به اصطلاح تيسفون بوده است! حال ، حاليتان شد؟!
خوب، حال كه گوشي موبايل دستتان آمد ميرويم به سراغ اصل مسئله و آن اينكه هيچ بنده خدايي «حاضر نيست» توضيحي در مورد اين «زبان فهلوي» اجداد عزيزمان به امثال ما «اتراك با ادراك» ارايه فرمايد كه «زبان فهلوي» چه خصوصيات و چه ویژه گی دارد و چگونه زباني بوده که اگر روزي «کشتی تایتانیک »مان به صخره ای برخورد و ما به «مجمع الجزايري» در «اقيانوس نا آرام» افتاديم كه يكي انگليسي و ديگري فرانسوي و آن ديگر عربي و عجمي و يكي به زبان ياجوج و ماجوج و به خط ميخي حرفی زد! از كجا گوشي دستمان بيايد كه رياست محترم« قبايل آدم نخواران» همان مجمع الجزاير ، به «فهلوي» فرمایشی می فرمایند یا به زبان «پوست و دری»؟!» لذا از نقل قولهاي «رئيس» و «مرئوس» هاي آنان اين نتيجه حاصل ميشود كه عقلا و ناعقلاي قوم مدعي، فقط «چيستان بافي» فرموده و جواب چيستان را خود نیز نمی دانند. لذا اينجانب نيز آگاهانه و با اينكه ميدانستم بسختي به جواب چيستان بافيهاي مدعيان دست خواهم يافت با «تجاهل عارف» بيكار ننشسته و با تفحص و تجسس و جستجو در ميان آثار «شير پاك خوردگان»آن قوم آخر الامر متوجه شدم كه تنها يك «شير پاستوریزه خوردهاي» بنام «ملك الشعراي بهار» پيدا شده و به خود جرئت و جسارت داده كه تعريفي از اين واژة «كلي و مبهم» فهلوي ارايه فرمايد تا ما آذربايجانيان عزيز در برخورد با مادر آذربايجاني خود بدانيم كه ایشان مادر «فابريك و استاندارد» ما « شن گل» و «من گل» ها هستند يا «رضاخان شنل قرمزی» گریم شده در «آرایشگاه انگلند فرنگ«!
جناب «ملك الشعراي بهار» در كتاب «سبك شناسي يا تاريخ تطور شعر فارسي» واژة «فهلوي» را چنين توضيح ميدهند: «فهلوي يعني شعري كه به زبان پهلوي(ولايتي عموماً) و به وزن دوزاده هجائي باشد»(۴)
پس با اين حساب، حساب و کتاب دست «اتراك با ادراك»، از قبيل امثال راقم سطور كه سالها گرد كتاب و كتابخانهها را خورده و از درك مفهوم «زبان فهلوي» عاجز بوده ام، آمد و متوجه شدم كه پدران و مادران و بويژه عمهجان و خالهجانهاي اينجانبان در قديم الايام موقع «سبزي پاك كني» و« غيبت گویی»! در پشت سر تكذبان و خديجه سلطان همگي با «شعر دوازده هجايي» اختلاط ميفرمودند اما بعداً چهسان و چگونه آنها «تُرك» گرديده از «هنر گفتمان» شعر دوازده هجايي محروم شده و در نهايت از «گفتمان نظم» به «گفتمان نثر» روي آورده اند خود حديثي نامشكوف و سرّي از اسرار مگوست که می باید از «مغزسفیدهای انگلند» پرسید!
به هر حال، حالا كار از كار گذشته وهمه چیز رو شده و تنها كاري كه براي اينجانب مانده اين است كه از مباحث «فوق علمي و فوق تخصصي»فوق، نتيجهگيري بفرمايم كه حالا الساعه جبران مافات مينمايم!
از نتايج مباحث زبان شناسي فوق الذكر چنين برميآيد كه زبان ما آذربايجانيان قبلاً آذري بوده و عمهها و خالههایمان در زمان جنگ و مرافعه و چنگ در گيس و گيسوي همديگر کشیدن و دشنامهاي آبدار نثار همدیگر کردن و نيز در «زمان صلح مسلح» در عالم دوستي و رفاقت و سیر و سیاحت به«شعر دوازده هجايي» یعنی به «زبان فهلوی» با همديگر دل می دادند و قلوه می گرفتند و فیلمک های هندی- آذری بازی و مشاعره خوانی می کردند.
حال كه مسئله زبان آذري و قيل و قال هاي مربوط به آن بدين راحتي حل گرديد به جواب چند مسئله فرعي و جنبي و رفع شك و شبههاي ميپردازم:
اولاً : بعضي از «اتراك بي ادراك» که بعد از آنهمه تنباكو دود كردن «كشتي تايتانيك» را با «ماشين بيوك(بؤیوک)» عوضي گرفته و سوال ميفرمايند كه آيا منظومۀ« استاد شهريار» المسما به «حيدربابايه سلام» به زبان تركي است يا آذري؟! جواباً به اين عزيزانی كه داراي (آي كيو) يعني «ضريب هوشي» پايين ميباشند عرض مينمایم كه اينجانب بعد از «رمل و استطراب اندازي» و «هجا شماري» ابيات منظومه حيدربابايه سلام با انگشتان مبارك خويش ، متوجه گرديدم كه وزن اشعار منظومه حيدربابايه سلام «يازده هجايي» است نه «دوازده هجايي» لذا با شرمندگي كامل عرض ميشود كه منظومه فوق الذكر متاسفانه و دور از جان و گلاب به رويتان به زبان «تركي آذربايجاني» است نه «آذري» چون یک دنده اش کم است!! قبول ندارید خودتان بزنید به «چؤتگه»!
ثانياً: باز عدهاي از «متشابهات»! همان «اتراك تايتانيكیه»! سوال ميفرمايند كه آيا زبان فعلي مردم آذربايجان تركي ، آذري يا فارسي دري است؟!
در جواب شبهة اين عزيزان ـ و بعضاً مريضان ـ عرض ميشود كه اينجانب در اين مورد حدود پنجاه و چهار سال تحقيق و تفحص كرده و بدين نتيجه رسيدهام كه:
اولاً: زبان مردم آذربايجان «فارسي دري» نيست چون «فارسي دري» زبان «اهل مداين» بود و مردم آذربايجان «اهل تيسفون» نبودند!!
ثانياً: مداين در عراق و آذربايجان در ايران قرار دارد لذا باز زبان مردم آذربايجان «فارسي دري» نميباشد!
ثالثاً: مداين در عراق خراب شده و چيزي جز «طاق مداين» جهت اشگ ریزی و زیریلداماق چیزی در آنجا نمانده در صورتيكه آذربايجان هنوز خراب نشده و با اعتبارهاي اختصاصي به اين استان و ساير پارامترها عنقريب تا چند سال ديگر به پاي مداين خواهد رسيد! پس فعلاً باز هم ، زبانش« فارسي دري» نيست!
رابعاً: زبان مردم فعلي آذربايجان «آذري» هم نيست چون به «شعر دوازده هجايي» با هم بگو ـ مگو و گفتگو نميفرمايند بلكه به «نثر» به همديگر گلَ(بیا) می گویند و گَل(بیا) می شنوند! پس زبان مردم آذربايجان حالا هم« نه فارسي دري و نه آذري» است!
خامساً: زبان مردم آذربايجان تركي هم نيست چون بنده خداها بعلت اينكه «مكتب» به زبان تركي ندارند به قول «ياقوت حموي» در «معجم البلدان» به زباني حرف ميزنند كه « غير خودشان كسي آن را نميفهمد»(۵)
سادساً : معلوم شد که اگر «کسی» ،بغیر از خودمان، زبان ما را می فهمید آن «کس»، دیگر «کس» نبوده بلکه «ناکس» بودو ما با «ناکسان تاریخ» ارتباطی نداشتیم!
در اينجا شايد براي بعضيها «سوال در سوال» ايجاد شده و بپرسند اگر زبان فعلي آذربايجان كه غير از خودشان كسي ديگر آنرا نميفهمد، اگر نه تركي، نه فارسي دري و نه آذري است پس چيست و چه نام دارد؟!
در جواب اين سائلين محترم عرض ميشود كه زبان فعلي آذربايجان بنظر اینجانب «زبان ديپلوماتيك ايرانی»!! است که هيچ كشوري از اين زبان سر در نميآورد و سند و مدارك اين لسان نيز به گردن آناني كه ميگويند روزي خبرنگار «هفته نامه فکاهی توفیق» از ديپلوماتهاي فرانسوي پرسيدند كه ديپلوماتهاي ايراني از شما گله دارند كه حرف و زبان آنها را در مسائل بين المللي درك نميفرماييد و نميفهميد و از آن سر در نميآوريد آيا براستي چنين است؟ ديپلوماتهاي فرانسوي نیزگفته بودند:« آري درست است ما از زبان و حرف آنها در مسائل بين المللي چيزي سر در نميآوريم»! پرسيدند: چرا؟ جواب دادند: «چون خودشان هم نميدانند چه ميگويند و به چه زبانی می گویند آنوقت انتظار دارند ما بفهمیم؟!«
پس نتيجه اينكه زبان فعلي آذربايجان با زبان ديپلوماتيك ايران از يك نوع و جنس و از يك ريشه است و ظاهراً آن نیز ریشه اش به «خظ ميخي»!! برمی گردد که تا صحبت کنیم میخ مان به یک جای بعضی از شنونده ها فرو می رود و ناراحت می شوند.
حال ميرسيم به آخرين سوال يا آخرين شبهه در مورد زبان آذربايجان و آن اينكه بعضي افراد مسئلهدار كه داراي اغراض و امراض آشكار و پنهان هستند با آسمان و ريسمان بافي ميگويند در روزنامه جات و مجلهجات و رنگيننامه جات و ننگيننامه جات خواندهاند كه حكومت براي شاعری نورچشمي پنجاه ميليون تومان یا دلار یا یورو یا روبل و یا فرانک به يكي از كشورهاي «روسيه سفيد» پيشنهاد كرده كه مجسمه آن شاعر ی را كه گفته ميشود بعد از «مرگ عجم» آنها را با نفس «عيسي دم» زنده كرده در يك «خيابان فرعي» شان نصب فرمايند تا بدينوسيله به ساير اقوام داخلكي و خارجكي! پز دهند كه ايها الناس ببينيد مردم فلان کشور چقدر از زنده شدن ما خوشحالند كه براي شاعر ما «تنديس» در خيابانهاي خود نصب ميفرمايند و دور نيست كه مجسمهاي از همان شاعر در بين سياهپوستان حبشه و زرد پوستان مغولستان و سرخپوستان آمريكا نيز پردهبرداري نمایند در صورتيكه با آن پول ميتوانند تنديس «تمام آذري گویان تاريخ آذربایجان» را كه به قول خودشان همگي« شاعر و شاعره» بوده و با «اشعار دوازده هجایی» شعر می گفتند در خيابانهاي اصلي شهرهاي آذربايجان نصب نمايند!! پس چرا اين كار را نمي كنند يعني چرا پول به يك كشور خارجكي مي دهند تا «يك مجسمه» نصب فرمايند در صورتيكه خود ميتوانند با آن پول «هزاران مجسمه از شاعران آذري در آذربايجان» نصب فرمايند؟
در جواب اين اشخاص «معلوم الحال» و «مجهول الهويه» عرض ميشود از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان كه «لَهلَش» -يعني به زبان ديپلوماتيك ايران به معني «اينجانب» ـ همين سوال را از «آبدارچيباشي فرهنگستان زبان» سوال نمودم و آنها فرمودند:« حضرتعالي لطف فرموده تصوير يك «شاعر آذري با دیوانی به زبان فهلوی»! را براي ما پست فرمائيد تا اقدام لازم در اين مورد انجام گيرد چون ما نه به شكل و شمايل آنهمه آذري گويان آذربايجاني دسترسي داريم و نه ايز و نشاني از آنان در تاريخ و ادبياتیمان در دانشگاه هایمان مشاهده فرمودهايم». وقتي هم از زبان من جاهل پريد كه شما هم خوب است به پاس آنهمه شاعر «دوازده هجا گوي» تمام «استان محروسه آذربايجان»! را به قرينه «مقبره الشعرا»یش، «مملكت الشعراي آذربايجان» اعلام فرماييد فرمودند لطفاً زبان مبارك را گاز بگيريد چون ما درصدد اين هستيم كه با ايجاد استانهاي ريز و درشت نام آذربايجان را از روي استان ها حذف نماييم حال شما ميخواهيد آن نام باقي باشد؟ بنده كه جواب قابل عرضي نداشتم شروع به صحبت به «زبان ديپلوماتيك ايراني» كردم كه خوشبختانه نتيجه مطلوب بدست آمد و طرف گوشي را سرجايش گذاشت و نيز «گوشي» بدست ما آمد كه چرا مردم «مراغه و بناب» را با جوكها و تضادهاي ساختگي به جان هم مياندازند! احتمالاً هدف آتي ظهور «استان مراغه» و یا در سایر موارد استان هایی مثل«خوی» یا«ارومیه» یا «استان شلته تومانیۀ شمالی» در بطن مبارك استان آذربايجان باشد.
در خاتمه لازم به ذكر ميباشد آنچه براي اينجانب لاينحل مانده است مسئله از بين رفتن ناگهاني «نبوغ شعر سرايي دوازده هجايي» است كه چگونه و به چه شكلي مردم اين ديار از زبان «نظم» به زبان «نثر» جهش يا بقول مرحوم داروين«موتاسيون منفي» فرمودهاند چون اگر واقعاً در اين ديار به قول آن شاعر زنده كننده عجم «چو كودك لب از شير مادر بشُست / به گهواره…« شعر دوازده هجايي بگويد نخست»!! پس چهسان و طي چه پروسهاي از اين ذوق «شعر گويي» به «نثر خالي» در تكلم روزانه رسيدهاند؟ آيا در جهان همه چيز رو به تكامل و كمال و در آذربايجان رو به اضمحلال و زوال است؟ من كه عقلم به جايي قد نميدهد كه روزي از «په په ييين» تا «مه مه ييين» اين سرزمين «شاعر و شاعره» باشند ولی روزي بجايي برسند كه داراي چند شاعر انگشت شمار باشند كه آنهم به غضب الهي و شعوبي دچار گرديده و عوض «شعر دوازده هجايي» از روي لج و لجبازي شعرهاي «يازده هجايي» تركي بسرايند! و نکتۀ باریکتر از مو اینکه مگرچند نمونه از شعر ِشعرای آذری های بی نام و نشانی که هر روز از فلان جُنگ و دفترهای آنچنانی بنام «عصمت ماما و غیره »می آورند واقعاً اشعار «دوازده هجایی» دارند؟!آیا واقعاً کسی شمرده است؟! والسلام شد تمام!
منابع و ماخذ:
۱ ـ زبان ديرين آذربايجان، دكتر منوچهر مرتضوي، انتشارات موقوفات دكتر افشار، تهران، ۱۳۶۰، صفحه ۳۰
۲ ـ همانجا، همان صفحه
۳ ـ تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان، غلامرضا انصافپور، انتشارات فكر روز، تهران، ۱۳۷۷، صفحه ۵۵
۴ ـ سبك شناسي يا تطور شعر فارسي، محمد تقي بهار ملك الشعرا، بكوشش عليقلي محمود بختياري، بخش يكم، دفتر چهارم، انتشارات موسسه مطبوعاتي علمي، خرداد ماه ۱۳۴۷، صفحه ۳۵
۵ ـ معجم البلدان، ياقوت حموي، جلد اول، چاپ مصر، صفحه ۱۶۰
منبع: شبکه های اجتماعی