صفحه اصلی / مقالات / آقای محسن رنانی مقصر کیست؟-محبوب تیشه

آقای محسن رنانی مقصر کیست؟-محبوب تیشه

پس از این که مطلب آقای رنانی را خواندم به خود گفتم مویی از خرس غنیمت است. دوستان اشتباه نکنند. منظورم خرس انحصارطلب قدرت سیاسی شیعی مسلک و فارس زبان است که تاکنون به روشنفکران اجازه نمی داد که در باره ی حقوق «اقوام» غیرفارس ساکن ایران حرفی بزنند. به همین دلیل هم نمی خواستم در باره ی این سخنرانی یا نوشته یا مصاحبه چیزی بنویسم زیرا که بحث آقای رنانی از نکته های انسان دوستانه بی بهره نیست. اما سپس تصمیم گرفتم انتقادهای خودم را به گفته های ایشان طرح کنم تا باب گفتگویی انتقادی را با روشنفکران مرکز بگشایم.

به نظرم سه محور عمده را می توان در بحث آقای رنانی تشخیص داد که من نیز نوشته ی خود را بر همان اساس صورت بندی کرده ام: ۱. مدرنیسم ایرانی و شکست آن ۲. توسعه ی اقتصاد ایران ۳.اهمیت زبان مادری برای توسعه ی مدرنیسم و اقتصاد ایران

۱. جامعه ی مدرن ایرانی

همان طور که در انتقادی به متن آقای محمد مالجو در باره ی انباشت سرمایه و خلع مالکیت در ایران (جنبه های «مدرن» جامعه ی ایرانی) نوشتم که ایشان وجه غارت مناطق پیرامونی شده (همین امروز خوزستان) و انتقال دارایی های این مناطق به مرکز و سرمایه داران حکومتی و خودی را نادیده می گیرند، این جا هم نظرم را در باره ی نقایص نظر آقای رنانی که به شکلی پوشیده، از جهان-بینی و ایدئولوژی توسعه ی اقتصاد پان ایرانیستی دفاع می کنند می-نویسم.

نخستین موردی که نظرم را در این متن جلب کرد واژه ی «ما» در توصیف جامعه ی «مدرن»   ایرانی بود.«ما ۱۱۰ سال است که با انقلاب مشروطیت فاز صفر استقرار دولت مدرن و ورود جامعه مان به دنیای مدرن را کلید زده ایم. اما همچنان حکومت در ایران – قبل و بعد از انقلاب اسلامی – تا تحقق دولت مدرن فاصله‌ها دارد و جامعه‌مان هنوز در سردرگمی دوره گذار به سر می‌برد. ما گام‌هایی به‌پیش رفته‌ایم اما همچنان تا نقطه مطلوب فاصله ها داریم».ایشان در ادامه هیچ تعریفی از دولت و جامعه ی «مدرن» ارائه نمی کنند تا خواننده بداند که اصلا معنی و مفهوم یک جامعه ی مدرن یا مدرنیسم دولتی چیست و چرا پس از گذشت چیزی بیش از صد سال از انقلاب مشروطیت، جامعه و دولت ایرانی آن طور که آقای رنانی می گویند فقط کمی مدرن شده است. به هر حال، ایشان بر این عقیده هستند که حکومت پهلوی و حکومت جمهوری اسلامی هر دو تاحدی مدرن بوده اند، چون هر دو «گام هایی به پیش برداشته اند» اما این که این گام ها چه بوده اند، چیز زیادی در این باره هم نمی گویند. در ادامه خودشان مدرنیسم اقتصادی ایران را چنین تعریف می کنند: «همه مسیرهایی را که گمان می‌کردیم ما را به توسعه برساند، آزمودیم. راه‌ها و جاده‌های کشور را توسعه دادیم، خط آهن کشیدیم، برق آوردیم، سدهای فراوانی زدیم، آموزش مدرن آوردیم، دانشگاه‌ را تا روستاها بردیم، صنعت مونتاژ وارد کردیم، بر جایگزینی صادرات تاکید و صنایع داخلی را تشویق و حمایت کردیم، دولت گرایی کردیم، سپس به خصوصی سازی روی آوردیم، در قیمت‌ها مداخله کردیم، سمهیه بندی کردیم، یارانه دادیم و سپس دست به آزاد سازی گسترده زدیم. صادرات را تشویق کردیم، واردات را محدود کردیم و باز به سوی اقتصاد باز حرکت کردیم. اما هر چه کردیم چیزی عوض نشد و فقط منابع ما بیشتر و بیشتر تخریب و تبخیر شد». معلوم می-شود که برخلاف آن چه آقای رنانی در بالا فرمودند عملا گامی رو به جلو برداشته نشده است. خودشان هم می گویند «چیزی عوض نشد و فقط منابع ما بیشتر تخریب و تبخیر شدند». نتیجه گیری نهایی ایشان این است: هنوز هم کشور توسعه نیافته است. نه تنها این، که منابع طبیعی توسعه ی کشور به باد فنا داده شده است. بنابراین آن تناقض اولیه ی حرف شان که گام هایی رو به جلو رفتیم را خود باید توضیح بدهند.

چیز دیگری که در نوشته ی آقای رنانی در باره ی آسیب شناسی این روند «مدرن» شدن، نظر خواننده را به خود جلب می کند، این است که معلوم نیست که ایشان از کدام منظر،مرتبا از ضمیر اول شخص جمع، «ما»،سخن می گویند و این صدای کدام «مای جمعی واحد» است که از حنجره و دهان ایشان بیرون می آید. خواهیم دید که این «ما»، مای حکومت مرکزی فارس زبان و روشنفکران «اصلاح طلب» آن است و نه «ما»ی ملت های تحقیرشده و زیرپا لگدمال شده و به زنجیر استعمار بسته شده ی ساکن ایران که ایشان بی توجه به تاریخ این کشور، آن ها را «اقوام غیرفارس» لقب داده است.

حال اجازه می خواهم که به عنوان عضوی از ملت خودم، ملت تورک، سوالی از آقای رنانی بپرسم: آقای رنانی،اگرملتی پیش از استقرار حکومت«مدرن» پهلوی در ایران، زبان مادری «نامدرن» خودش را داشت و به آن زبان سخن می گفت، اگر ملتی یا منطقه ای پیش از این «مدرن» شدن، در داخل «ممالک محروسه ی ایران»، مملکتی از آن خویش بود و خودمختاری ای محلی از آن خویش می داشت که پس از استقرار این حکومت همه از او سلب شد، آیا گامی به جلو برداشته است یا این که صد گام به عقب رفته است؟این صد گام عقب رفتن «ما تورک ها» علاوه بر آن تخریب منابع طبیعی است که شما از آن سخن می گویید؛ همان منابع که باید صرف توسعه ی کشور می شد که نشد.

می نویسید: «ما کجای کار خطا کرده‌ایم؟ نمی دانیم مقصر اصلی چه کسی یا چه گروهی یا چه نهادی بوده است…». برخلاف شما که نمی دانید تقصیر را به گردن کدام نهاد و کدام گروهها و کدام سیاست بیندازید «ما» می دانیم که این عقب رفتن تقصیر خود «ما» نبوده است زیرا که از فردای مشروطه خواسته های برحق خودمختاری و خودگردانی ما سرکوب شده است. این علاوه بر غصب و دزدی و غارت منابع منطقه ی ما است که به دست حکومت های مرکزی فارس زبان «مدرن» با حمایت روشنفکران فارس زبان انجام شد.هنگامی که حکومت مرکزی فارس زبان خواست خودمختاری، استقلال محلی، خودگردانی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و زبانی ملت های غیرفارس (آقای رنانی دقت کنید ملت ها و نه اقوام) را نادیده انگاشته و آن ها را سرکوب می کند، آیا باز هم نمی توان گفت این عقب رفتن تقصیر چه نهادهایی و چه گروههایی بوده است؟ آیا داوری کردن «علمی» در باره ی وضعیت تاریخی کنونی حاکم بر این کشور که در حال متلاشی شدن است، این قدر سخت شده است؟ آقای رنانی گناه این عقب گرد را نمی توان به گردن یک «ما»ی موهوم انداخت. حکومت مرکزگرای استبدادی و روشنفکران بوروکرات- تکنوکرات و دانشگاهی- اجرایی اش، همگی با هم آن «ما»ی مقصر هستند که باید تقصیر را به گردن بگیرند و حق ندارند که به «ما دیگران» آدرس غلط بدهند.

۲. توسعه ی اقتصادی ایران

آقای رنانی می نویسند: «ما کجای کار خطا کرده‌ایم؟ نمی دانیم مقصر اصلی چه کسی یا چه گروهی یا چه نهادی بوده است، اما هرچه بوده است نتیجه این شده که ما انسان‌های توانمندی که بتوانند فرایند توسعه را در این کشور به پیش ببرند پرورش نداده‌ایم. در تمام این سالها ما با کمبود جدی نیروی انسانی توانمند روبه‌رو بوده ایم؛ حتی وقتی که بالاترین نرخ پذیرش دانشجو را در جهان داشته ایم. ما فکر کردیم اگر تعداد انبوهی دانشگاه داشته باشیم مشکل نیروی انسانی ما حل می‌شود…»

جناب رنانی واقعا نمی دانید «ما» کجا اشتباه کردیم؟ کجا سنگ بنای ساختمان دولت و جامعه ی «مدرن» را کج گذاشتیم؟ من مبلغان دینی رژیم را بر شما ترجیح می دهم که رک و پوست کنده می گویند که اشتباه مثلا از آن جایی شروع شد که نقش اسلام عزیز در حکومت و جامعه کم رنگ شد و هنوز هم با وجود یک حاکمیت سر تاپا دینی، فکر می کنند که نقش دین در امورات جامعه ضعیف است. آیا گفتن چهار جمله ی معنی دار برای شما تا این حد دشوار است؟ شما هنوز هم نمی دانید کجای کار اشتباه شد؟ هنوز هم نمی دانید مقصر اصلی چه کسی یا چه گروهی یا چه نهادی بوده است؟ «ما» «همه با هم» اشتباه کردیم؟ همه ی پاسخ شما به خوزستانی ها که زمین هایشان را رضاخان «با گام هایی رو به جلو»غصب کرد و دیرتر به کشت نیشکر و مشکلات پسینی اش اختصاص داده شد، خوزستانی ها که بلایای هشت سال جنگ تحمیلی صدام و حکومت اسلامی بی وقفه بر سرشان بارید و بعد به حال خود رها شدند، به خوزستانی هایی که چشمشان به خاطر وجود ریزگردها جلوی پایشان را نمی بیند و آب شان را هم به مناطق دیگر (از جمله همین شهر اصفهان) انتقال می دهند، همین است؟ یعنی واقعا شما هنوز نمی دانید مشکل «مدرنیسم» ایرانی کجاست؟ هنوز هم نمی دانید که شکل ومحتوای حکومت ایرانی پس از مشروطیت چه بوده است؟

چطور ممکن است که رشد «نیروی انسانی توانمند» به قصد توسعه ی اقتصادی کشور، چیزی که از آن حرف می زنید، در چارچوب سیاسی این جغرافیا که بویی از دمکراسی و نظرخواهی جمعی نبرده است،و امکانات مناطق وسیعی را قربانی «توسعه»ی مناطق مرکزی مینماید، فراهم شود؟ کشوری که بیش از نیمی از جمعیت ساکن خود را استعمار اقتصادی، سیاسی، زبانی و فرهنگی می کند و حقوق ابتدایی و پیش پا افتاده ی آن ها را به رسمیت نمی شناسد، چطور می تواند نیروی کار توانمند و علمی رشد بدهد؟

حالا شما تصور می کنید با طرح این پیشنهاد که:«شاید مناسب باشد که در استانهای دو زبانه، در سه سال اول دبستان،‌ با استفاده از زبان مادری، پرورش کودکانمان را از جنبه رشد توانایی‌های زیستی و شخصی و تکامل توانایی‌های ارتباطی و اجتماعی در دستور کار قرار دهیم. در این دوره آنان همچنین می‌توانند‌ فرهنگ و ادبیات زبان مادری خویش را بیاموزند تا فرصت یابند به مرزهای شکوفایی زبان درونی و زبان تفکر خویش نزدیک شوند. آنگاه از سال چهارم با شیبی ملایم، آموزش زبان فارسی آغاز شود، به گونه ای که تا پایان سال ششم دبستان این کودکان خواندن و نوشتن به زبان فارسی را هم آموخته باشند و با ورود به دبیرستان بتوانند آموزش‌های علمی خود را به صورت کامل به زبان فارسی فراگیرند»، امتیاز بزرگی به «اقوام غیرفارس» می دهید و به این ترتیب به تربیت نیروی کار توانمند کمک بزرگی می کنید؟ این خرده امتیاز شاید چند سال پیش گامی مترقی در راستای برآوردن حقوق لگدمال شده ی ملل غیرفارس تلقی می شد. اما امروز پس از اعتراضات گسترده ی خیابانی ملل آذربایجان، خوزستان، بلوچستان و کردستان، گامی رو به عقب تلقی می-شود. زیرا «ما دیگران غیرفارس» خواهان آزادی تدریس زبان مادری در همه ی مقاطع تحصیلی هستیم و خواهان چندزبانه شدن جغرافیایی به نام ایران.آقای رنانی، مگر زبان فارسی زبانی علمی است که وعده می کنید دانش آموزان «با ورود به دبیرستان بتوانند آموزش‌های علمی خود را به صورت کامل به زبان فارسی فراگیرند»؟ بخش فنی و مثلا علمی زبان فارسی, خود ترجمه ا ی است از زبان های علمی جهان. چرا تصور می کنید که غیرفارس زبانان باید خوشحال باشند از این که ترجمه های فارسی زبانان از زبان های علمی را یاد بگیرند؟ چرا اصلا نباید یکی دو زبان علمی (بخصوص انگلیسی) را در مدرسه به همراه زبان مادری کودکان ساکن ایران به آنان آموزش داد؟ درضمن آیا واقعا فکر کرده اید که بدون وجود یک رژیم سیاسی دمکراتیک مبتنی بر فدرالیسم- بعنوان یک حداقل- که حق خودگردانی ملل غیرفارس را به رسمیت بشناسد و حق تدریس به زبان مادری در همه ی پایه های تحصیلی را بپذیرد، می توانید نیروی کار علمی و توانمند در ایران بطور کلی، و مناطق غیرفارس بطور خاص،تربیت کنید؟ تازه به فرض که این دستگاه استبدادی فاسد غارتگر بپذیرد که کودکان ملت های غیرفارس تا کلاس چهارم ابتدایی با زبان مادری خود آموزش ببینند پس از آن چه اتفاقی می افتد؟ پس از آن باز مجبورند که به زبان فارسی آموزش ببینند و فارسی بخوانند و بنویسند. ادبیات و فرهنگ مربوط به جغرافیایی موهوم به نام «ایران» را فرابگیرند و در مورد مثلا کودکان تورک زبان چنین است که از ادبیات و فرهنگ غنی و دیرآشنای منطقه ی آذربایجان محروم می مانند. بگذارید با یک جمله نظرم را به دیدگاه شما بگویم: نگاه شما در اصل ابزارانگارانه است. چیزی که در بخش سوم نوشته ام به آن بیشتر می پردازم.

بیایید فرض کنیم که برنامه ی شما عملی شد و نیروی کار دوزبانه ی توانمند ذخیره هم تربیت شد. وقتی انباشت سرمایه معطوف به مرکز است وقتی کارخانجات و کارگاههای ایران همه در تهران، اصفهان (شهری که شما در دانشگاهش تدریس می کنید) و دیگر مناطق فارس نشین متمرکز شده است، با این نیروی کار به اصطلاح توانمند در پیرامون چه خواهید کرد؟ آن ها را جذب مناطق فارس نشین خواهید کرد؟ در این صورت با فراز مغزها و توانمندی ها از پیرامون به مرکز روبرو خواهیم بود و این نیز نتیجه ای نخواهد داشت مگر فقیر شدن باز هم بیشتر پیرامون. اما اگر با توجه به ورشکستگی اقتصاد بحرانی کشور نتوانید این «هوش های ذخیره» را جذب واحدهای به اصطلاح صنعتی (همه آلاینده و غیرزیست محیطی) در مناطق مرکزی کنید چه؟ در این صورت با شکست برنامه ی توسعه تان روبرو شده اید. دولت فارس زبان هم که خدای نکرده مریض نیست که پول مفت خرج کند و زبان مادری به دانش آموزان ساکن مناطق پیرامونی یاد بدهد و توقع شان را بی خودی بالا ببرد. پس از شکست این سیاست های «استراتژیک» و پوزیتیویستی مبتنی بر«هدف وسیله را توجیه می کند»، یعنی پس از این که مشخص شد با آموزش زبان مادری، توسعه ی اقتصادی مورد نظر اتفاق نمی افتد، آن وقت حتما ارزیابی های «ما» این خواهد بود که هزینه کردن پول و امکانات برای توانمند سازی نیروی کار در پیرامون ریخت و پاش زیادی است و بهتر است که به سیاست قبلی برگردیم و محروم کردن این پیرامونی ها از «توانمند»شدن به زبان مادری شان.

۳. آموزش زبان مادری

همان طور که در بالا نوشتم به نظر می رسد که نگاه شما به کودکان مناطق پیرامونی کشور ایران نگاهی ابزارانگارانه و نتیجه محور است. اگرچه عناصری انسان دوستانه و حقوق بشری در متن شما به چشم می خورد اما این عناصر با گره خوردن به «هدف والاتر» توسعه ی اقتصادی کشوری موهوم به نام ایران (که در زیر توضیحش می دهم)، عملا به وسیله ای برای دست یابی به آن مقصد کلی تبدیل شده اند و جایگاه مستقل خود را از دست داده اند. درک خاص شما از توسعه ی اقتصادی و از سرنوشت مشترک «همه ی ما» در چارچوب کشوری به نام ایران است که اجازه ی برخورداری از حق آموزش زبان مادری (آن هم فقط تا مقطع چهارم ابتدایی) را به کودکان غیرفارس می دهد. یعنی این حق را به خودی خود بدون پیش شرط توسعه ی اقتصادی (که معلوم نیست چه معنایی دارد) به کودکان مناطق پیرامونی ارزانی نمی کنید. این نیز به این معنی است که در مقابل استفاده از کودکان و نوجوانان پیرامون برای توسعه ی کشور «مادر»، به این کودکان نیز خرده امتیازی مبنی بر یادگیری محدود و موقت زبان مادری اعطا می کنید. اما پیرامون نیز به مرکز می گوید که بس است ما و فرزندان ما را بیش از این قربانی کشوری موهوم به نام ایران نکنید. پس از به ویرانی کشاندن بلوچستان، پس از به قتل رساندن خوزستان، پس از خفه کردن دریاچه ی ارومیه پس از به اسارت کشیدن کردستان، هویتی جمعی به نام ایرانی وجود ندارد و کشوری واقعی به نام ایران نیز. اگر می خواهید کشوری به نام ایران وجود داشته باشد، باید آن را تازه از نو و با سیاست های دمکراتیک غیرمرکزگرا بسازید. هویت جمعی ای تازه باید شکل بگیرد که برخاسته از منافع مشترک عمومی و منافع خاص هر منطقه و مردمان آن باشد. شما هنوز چیزی در باره ی توسعه ی «ناموزون» این کشور و ویرانی و تخریب پیرامون به دست مرکز نگفته اید و در ضمن هیچ برنامه ای برای معکوس کردن روند توسعه و انتقال آن از مرکز به پیرامون ارائه نکرده اید. پس خرده امتیاز زبان مادری چهارکلاسه تان هم ارزانی خودتان باد.علت اصلی مشکل نظری شما این است که نمی خواهید اعتراف کنید مانع اصلی توسعه ی این جغرافیا، نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر آن است. در ضمن گویا متوجه نیستید که این توسعه (بنا به فرض محال) به قیمت زیرپا گذاشتن شخصیت و هویت و یکپارچگی ذهنی و روحی و تاریخی این کودکان میسر می شود و بنابراین توسعه ای بیمار و ناموفق است.

شما بهتر است در درجه ی اول به کودکان همچون انسان بنگرید نه نیروی کار. بهتر است به رشد و توسعه ی نیروهای خلاق خود کودکان توجه داشته باشید و نه این که آن ها را قطعات یدکی ببینید که حالا در این مرحله می توانند به کار سیاست توسعه ی «ملی» مورد نظر دانشگاهیان متعلق به همین نظام سیاسی بیایند. کودک پیش از هر چیز باید به عنوان کودک در نظر گرفته شود و آنچه که کودکی کودکان را شاد و بی غم و امن می کند در درجه ی اول اهمیت است نه توسعه ی کشوری خیالی به نام ایران.

https://bit.ly/2ZB3xtN

منظور از کلمه ی اقوام در گیومه ارجاع به درک اقای رنانی از موضوع ملل ساکن در ایران میباشد.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *